فریاد خاموش

سکوت، فریادی‌ست که غصه اش شده است ...

فریاد خاموش

سکوت، فریادی‌ست که غصه اش شده است ...

با احساسات آدم بازی می کنه!دیـــ


می خوام یه کمپین راه بندازم به اسم:

                        "من از اس ام اس های تبلیغاتی ایرانسل متنفرم"

اس که میاد با خوشحالی شیرجه می زنی به سمت گوشی، ولی ......

نصرت رحمانی


 آغاز انهدام چنین است

     اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان

                              یاران!

               وقتی صدای حادثه خوابید

                     بر سنگ گور من بنویسید

                               یک جنگجو که نجنگید

                                                 اما شکست خورد...

سه سالشه فقط... به کجا چنین شتابان آخه؟!


دختر دایی: چیکار کردی؟!

من: عطسه کردم.

دختردایی: چه جوری عطسه رو کردی؟!!

من: :|

جلیل صفربیگی


شب، التهاب، عشق، غزل، نقطه چین

نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین

سیگار، گریه، خاطره، آب، قرص

آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین

باران، حیات، کوچه، خیابان، سکوت

روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین

بد، خوب، زشت، مرگ، خدا، زندگی

پایان، سراب، عشق، غزل، نقطه چین

ساحل، غروب، خسته، خیانت، دروغ

شاعر، طناب، عشق، غزل، .......


تلخ مثل ...


    "تو" هم نباشی ملالی نیست دیگر

     کافه چی خوب می داند چطور با قهوه اش

                      طعم لحظه هایم را تلخ کند...

بر مدار یک تکرار...


برای هر چیزی در این زندگی دلیلی وجود دارد الا خود زندگی...گفتنش سخت است اما کتمانی در کار نیست...هر لحظه به پوچی این حیات پی می برم اما با زندگی کنار می آیم...هیچ گاه برای آن دنبال دلیل خاصی نگشته ام، تا بخواهی دلیلش را پیدا کنی باید بروی...

!!!!


منم یک زمانی دوست داشتم فضانورد بشم!!!

ولی خب دیدم حسش نیست!!

رفتم که مهندس بشم!

فریدون مشیری


مــا

همان جمع پراکنده

                همان تنها

                   آن تنها هاییم!

آخه ده بار که میانترم نمی گیرن!!


کم کم داریم شبیه پورن استار ها می شیم!
هر استادی میاد یه حالی باهامون می کنه و می ره!!


Fer 2 30


بسی رنج بردی در این سال سی

                      که ما ها برینم به این پارسی

همه می گن که تو رفتی...


فکر می کردم آدم ها همانطور که آمده اند، می روند.نمی دانستم که نمی روند. می مانند.

ردشان می ماند. حتی اگر همه چیزشان را با خوشان بردارند و بروند...

                                                             فریبا وفی

خاکستری


قبل تر ها که یک مقداری بهتر از الان بودم روزهایم سفید سفید بود و شب هایم سیاه سیاه. ستاره هم یک چندتایی پیدا می شد توی آسمانم. اما این روزها روز و شب هایم تقریبا با هم قاطی شده و شده خاکستری محض. جوری شده که انگاری دورم را مه غلیظی فرا گرفته که راه فراری از آن نیست...

قوانین مورفی 1


مورفی یعنی هر وقت با دوس پسرت می ری بیرون، همه پسرای تو کانتکت گوشیت

که به طور عادی هیچ خبری ازت نمی گیرن، دلشون واست تنگ شه، هی بت بزنگن و

حالتو بپرسن و اس ام اس عاشقونه بدن!!

او...


ای که از سرو سرافراز در این بـاغ سـری

تو از آن دسـت درخـتـان سراپـا ثـمـری

نه چنان رنگی رنگی نه چنان رومی روم

تو خـودت هستـی و از آیـنه آیـیـنه تـری

گاه دلبـستـه افلاکـی و با خـاک غـریـب

گـاه بر روی زمـین هستـی و بی بال و پری

بر لبـت غنچـه لبخـنـد شکوفا شده است

ولی از چشم تو پیداست که خونین جگری

آشنـای مـن و تنـهایـی ام! ای سنگ صبور!

تو فـقـط از غــم دلـواپـسـی ام با خـبـری

پشت کردی به شب قطبی و در خلوت صبح

مثل خورشیـدی و بر بـام جـهـان شعلـه وری

ای تـو از پـنـجـره چـشـم غـزل, گــرم نگــاه

کاش می شد که بـدانم به کجا مـی نگری!

احتمالا گم شده ام!!

یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم، "احتمالا گم شده ام" از سارا سالار بوده!

سارا سالار از شرکت کنندگان کارگاه داستان نویسی «محمد حسن شهسواری» بود و

کتاب احتمالا گم شده ام اولین اثر این نویسنده است.

داستان به ظاهر در مورد دوستی دو دختر زاهدانیه که نحوه زندگیشون کاملا برعکس همدیگه است.

اما در باطن قصه رمان، حکایت دو زن درونی راویه.

تو اواسط داستان، خواننده به وجود خارجی گندم شک  می کنه و در پایان داستان تشخیص این دو تا از هم ناممکن.

و البته در خلال این داستان، مشکلات اجتماعی و سیاسی کشور و تزلزل مدرنیته خیلی خوب توصیف شده.

کلا پیشنهاد می دم این کتابو بخونید!!

 بخش هایی از متن کتاب:

ـ "فکر ، فکر ، فکر ، همیشه فکر یک چیز بیشتر از خود آن چیز آزارم می دهد"

ـ دکتر گفت: "نباید اینقدر به گذشته فکر کنی." نباید ، نباید ، بیخود نبود که کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم این دکترهای روانشناس یا فکر می کنند آدم هیچی نمی داند یا فکر می کنند اگر می داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلا اگر می دانی نباید اینقدر به گذشته فکر کنی ، فکر نکن دیگر؛ و اگر نمی دانی نباید این قدر به گذشته فکر کنی، بدان و بعد فکر نکن دیگر. به همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می کنم
می دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می کنم
.

ـ گندم لبخند زد و گفت : "اگر آدم گهگاهی کوه نرود، اگر آدم را گهگاهی توی کوه نگیرند و زندان نبرند ، اگرآدم گهگاهی تعهد ندهد که دیگر از این کارها نمی کند و اگر گهگاهی بعدش ازاین کارها نکند، که دیگر زندگی آدم..."

شاهرخ


نمی شه شب به شب خوابید

فقط کابوس وحشت دید

نمی شه در سکوت خود

صدای گریه رو نشنید...

گلوی ساز دلتنگیـــــــــــــــــــــ

پر از فریــــــــاد خامـــوش

دوباره سر بده هق هق

بزار دست صدا رو شــه


دانلود

احوال این روزای من...


می خندم، اما نه از درون...

می سوزم، اما نه از برون...

اندکی تامل بد نیست!


خیلی اوقات آدم از آن دسته خصوصیات بد دیگران ابراز انزجار می کند

که در خودش وجود دارد!

به شدت به این جمله علاقه دارم!!


A mind all logic is like a knife all blade.It makes the hand bleed"

                  " .that uses it

«Rabindranath Tagore»

مسئله این است!


نمی دونم دنبال چی می گردم؟...منطق احساساتی یا احساس منطقی...؟