فریاد خاموش

سکوت، فریادی‌ست که غصه اش شده است ...

فریاد خاموش

سکوت، فریادی‌ست که غصه اش شده است ...

:(


عمیقا خسته ام...به طرزی وحشتناک...آنقدر که دلم می خواهد یک مدت مدیدی بگذارم و کلا از این دوروبر ها بروم به جایی که پیدایم هم نشود...نمی دانم این خستگی از کجا دارد نشات می گیرد. از آدم هایی که دوروبرم را گرفته اند...از رفاقت هایی که دارد آرام آرام بوی ادرار مرده می گیرد...از نگاه هایی که آدم ها به هم می کنند...از حریص بودن چشم ها...از دورغ های ریز و درشت...از هزار و یک چیزی که یادش هم آدم را متهوع می کند...

من فقط عمیقا خسته ام...!!!