شباهتت با خدایم را می بینی؟
برای دیدنْ
بوسیدنْ
و ستایش هر دو
سر به سوی آسمان کشیده
و روی انگشتان پاهای نحیفم قد ـ بُلند ـ می کنم!
این سیگاری ها چی تو دود سیگارشون می بینن که اینقدر عمیق بهش زُل می زنن...؟!
عمه ی گرامی اینجانب در حال مشخص کردن مهمان ها برای جشن عروسی پسرش:
به این شب میدم...به این روز می دم...به این شب و روز می دم!!
پ.ن:مدیونید اگه فکر کنید ذهنم منحرفه!
بابام یه بسته شکلات کاکائویی خریده واسم!
می گه بخور واسه تقویت جوش های صورتت مفیده!!
اگر تولد هیچ کس مبارک نباشد او از آن دست آدم هایی است که تولدشان باید مبارک باشد. فهمیدنش زیاد سخت نیست؛ لازم نیست به گذشته شان نگاه کنی، لازم نیست آینده شان را مجسم کنی. از مبارک بودن روز تولدشان همین بس که آن روز اتفاقات خوبی می افتد. و تلاقی خط اتفاقات خوب و خط تولد آدمها، چیزی نیست که همیشه پا بدهد. چشمانم را می بندم و به اتفاقات خوبی که در راهند فکر می کنم. بزرگ تر شدی و من نگران کودکی ات هستم که مبادا در بزرگی ات نگنجد.باید نفس عمیق بکشم
یکی از عادت های خیلی بد خدا در مورد من اینه که...هر وقت خیلی خوشحالم
یا بهم خوش گذشته...حتما باید یه جوری زهر خودشو خالی کنه و گند بزنه به حال خوشم!
هیچ رقمه هم راضی نمی شه که بی خیال شه!
یک برادر ارزشی بنده رو تو فرندفا همراهی می کنه به نام:
آقا سعید فدایی امام خامنه ای!!!!!
یعنی می خوام سرمو بکوبم به دیوار...
پ.ن:کلمه آقا رو خودش پشت اسمش اضافه کرده وگرنه من غلط کنم ایشون رو آقا بدونم!
پ.پ.ن:اون لفظ امام(!!) رسما منو کشته!
کلا شانه هایت را دوست دارم!
واسه گریه کردن و خندیدنش فرقی نداره!
داداش 15 ساله ام رو به داداش 11 ساله که داره ظرف می شوره:
خاک بر سرت کنن!این چه وضعه ظرف شستنه؟؟
اینجوری پیش بری هیچکی بهت زن نمیده!!!!
چند ساعتی می شه کهADSL نصب کردم!
اگه از شدت فشار کلیه پاره هم بشم نمی رم دستشویی!
هنوز فکر می کنم حیف که کارتم الکی تموم شه!!
حالا یه مدت طول می کشه تا قبول کنم که با رفتن به دستشویی چیزیو از دست نمی دم!
واسه عروسی پسر عمه ام مادربزگم که ۸۲ سالشه از صبح رفته بود آرایشگاه!بدتر از عروس!
اونوقت من حتی حوصله نداشتم موهامو هم شونه کنم!
تفاوت را احساس کنید با تمام وجود!
یعنی با چه رویی این قبضو آووردن دم در خونه مون؟؟؟
یه چند ثانیه تو شوک بودم!جا داره بگم مملکته داریم؟؟
پسرعموم ۶ سالشه!خیلی دوسش دارم...دارم می برمش مدرسه!
تو راه شعری که دیروز یاد گرفته رو برام می خونه!اوایلشو یادم نیست اما یه چیزی
تو این مایه ها بود که از خیابون که رد می شی اول به چپ نگاه کن بعدش به راست
نگاه کن اگر ماشین نیومد...همینطوری که می خونه و به خیابون نزدیک می شیم...
کله اشو می ندازه پایین و «ما ما»کنان از خیابون رد میشه!
یعنی من تو کف اینم که چقدر این شعر تاثیر گذار بوده در این بشر!
اصلا به آرنجشم حساب نکرده مفهوم شعرو!
آدما تنهایی رو دوست دارن!الکی هی چرت و پرت می گن که هیچکی نیست
ما رو درک کنه و این حرفا...آدما دوست دارن تنها باشن...
از اینکه کسی درکشون نکنه لذت می برن حتی...
بعدش می تونن کلی ننه من غریبم بازی دربیارن و آه و ناله کنن!